معنی مقابل انتقاد

حل جدول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

انتقاد

خرد هگیری، سخن سنجی، نکوهش، سره کردن

فارسی به انگلیسی

انتقاد

Reproof, Reproval, Subjugation

عربی به فارسی

انتقاد

توپخانه ضد هوایی


مقابل

در مقابل , برضد , در برابر

فارسی به ایتالیایی

لغت نامه دهخدا

انتقاد

انتقاد. [اِ ت ِ] (ع مص) سره کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سره گرفتن. (ناظم الاطباء). بیرون کردن درمهای ناسره از میان درمها. (از اقرب الموارد). بهین چیزی برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی). || گرفتن درم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درمها را نقد گرفتن. (از اقرب الموارد). نقد ستدن. (تاج المصادر بیهقی).نقد بستدن. (مصادر زوزنی). نقد ستانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نقد گرفتن پول. (فرهنگ فارسی معین). || جوان شدن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بجوانی رسیدن کودک. (از اقرب الموارد). || آشکار کردن عیب شعر بر قائل آن. (از اقرب الموارد). خرده گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). || کاه از دانه جدا کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). جدا کردن (خوب از بد یا کاه از گندم و مانند آن). (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح علم حدیث) عبارت از تعلیل است و منتقَد حدیثی است که درآن اختلاف روایت باشد از جهت افزونی و کمی رجال اسناد یا از جهت تغییر پاره ای از اسناد از جهت اختلاف در الفاظ متن حدیث یا از جهات دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین کتاب شود. || (اِمص) نقد کردن. (ناظم الاطباء). بِه ْگزینی. خرده گیری. (فرهنگ فارسی معین). سره گیری. (یادداشت بخط مؤلف). || (مص) جدا ساختن کاه از غله:
بر سر خرمن بوقت انتقاد
نی که فلاحان همی جویند باد.
مولوی (مثنوی).
|| (اِ مص) (اصطلاح ادب و هنر) در مقابل لفظ کریتیک بکار برند و آن عبارتست از شرح معایب و محاسن شعر یا مقاله یا کتابی، یا سنجش اثری ادبی یا هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده. (ازفرهنگ فارسی معین). || یکی از اعمال علم معماست و آن اشارت کردن است ببعض حروف بالفاظ مناسب آن حروف چنانکه حرف اول را سر و رخ و لب و تاج گفتن و حرف وسط را میان و دل و کمر و حرف آخر را پا و دامن و غیره خواندن، چنانکه برای شمس در این مصراع:
اول شام و میان چمن و دامن نرگس.
؟ (از غیاث اللغات) (از آنندراج).
و رجوع به نقد شود.


مقابل

مقابل. [م ُ ب َ](ع ص) رجل مقابل مُدابَر؛ مردی نیک گوهر.(مهذب الاسماء). رجل مقابل، مرد گرامی از جانب مادر و پدر.(منتهی الارب)(از آنندراج)(ناظم الاطباء).کریم النسب از جانب پدر و مادر و در اساس گوید: رجل مقابل مدابر؛ مرد کریم الطرفین.(از اقرب الموارد).

مقابل. [م ُ ب ِ](ع ص) روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل.(آنندراج). روباروی و مواجه.(ناظم الاطباء). روبرو. رویاروی. محاذی. حَذو. حِذاء. مواجه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل.
منوچهری.
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد.(چهارمقاله ص 26). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند.(چهارمقاله ص 27). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من.
سعدی.
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری.
سعدی.
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل.
جامی.
هنوزم قبله ٔ جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل.
جامی.
- باد مقابل، باد موافق:
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است، عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل.
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.
- مقابل شدن، روباروی شدن. مواجه شدن.(ناظم الاطباء).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن.(ناظم الاطباء).
- مقابل کردن، روبه رو کردن. روبه رو قرار دادن.
|| برابر. ازاء.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل.
جامی.
راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است.
مکتبی.
- مقابل کردن، دربرابر هم نهادن. مقابله کردن. تطبیق کردن: وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند.(تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457).
|| مساوی.(ناظم الاطباء). معادل. همسنگ. هم ارزش. همانند:
مانده را دیدنش، مقابل خواب
تشنه رانقش او، برابر آب.
نظامی(هفت پیکر چ وحید ص 60).
هرگزنشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری با جان بود مقابل.
جامی.
- مقابل شدن، برابر و مساوی شدن.(ناظم الاطباء). همسطح شدن: و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد... روز دیگر...خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95). || ضد. مخالف. || دو برابر.(ناظم الاطباء).
- مقابل شدن، دو برابر شدن.(ناظم الاطباء).
|| حریف دردکش و بدین معنی مقابل کوب نیز آمده.(آنندراج). || در اصطلاح احکام، هفتمین خانه یا هفتمین برج.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||(اصطلاح منطق) هر قضیه ای که محمول و موضوعش متعین باشد، چون محمول موضوع کنیم و موضوع محمول آن را عکس خوانیم چون مقابل موضوع به عدول موضوع کنیم و مقابل محمول به عدول محمول آن را مقابلش خوانیم و چون مقابلها منعکس کنیم آن را عکس مقابلش خوانیم.(اساس الاقتباس صص 123- 124). و رجوع به همین مأخذ شود.


انتقاد کردن

انتقاد کردن. [اِ ت ِ ک َ دَ] (مص مرکب) عیب گرفتن. || نقد کردن.

فرهنگ معین

انتقاد

خالص کردن، جدا کردن خوب از بد، خرده گرفتن، برشمردن درستی ها و نادرستی های یک اثر ادبی یا هنری. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

انتقاد

بحث کردن دربارۀ مقاله یا کتاب یا اثر هنری به‌طوری‌که خوبی‌ها و بدی‌هایش آشکار شود، عیب‌جویی، آشکار کردن عیب کسی،
آشکار کردن عیب شعر،
جدا کردن پول خوب از بد،
[قدیمی] نقد گرفتن پول،
[قدیمی] سره گرفتن،
[قدیمی] سره کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

انتقاد

اعتراض، ایراد، ایرادگیری، تنقید، خرده‌گیری، عیب‌جویی، نکته‌گیری،
(متضاد) تمجید

فارسی به عربی

انتقاد

خطاف، لوم، نقد

فرهنگ فارسی هوشیار

انتقاد

‎ سره کردن، تبه کردن، کاه ازدانه جداکردن: سره از ناسره جداکردن به گزینی ‎ (مصدر) سره کردن، نقد گرفتن پول، جدا کردن (خوب از بدیا کاه از گندم و مانند آن)، خرده گرفتن، (اسم) به گزینی خرده گیری، شرح معایب و محاسن شعر یا مقاله یا کتابی با سنجش اثری ادبی یا هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده. جمع: انتقادات.

معادل ابجد

مقابل انتقاد

729

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری